من آموخته ام که نحوه رفتار مردم با من بیشتر انعکاس نحوه ی نگرش آن ها به خودشان است تا نحوه ی نگرش آن ها نسبت به من.
جکسون براون
- ۰ نظر
- ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۱۷
من آموخته ام که نحوه رفتار مردم با من بیشتر انعکاس نحوه ی نگرش آن ها به خودشان است تا نحوه ی نگرش آن ها نسبت به من.
جکسون براون
حرکت آخر...
تموم شد امشب اون کار! دیگه پای کامپیوتر نخواهم نشست تا یه چند وقتی!
نمیخوام خیلی چیزارو ببینم! بعد از این که این ویدیو رو درست کردم و دارم میفرستم واسه صاحبش... صبح پستش میکنم!
خدا کنه بعدا که برگشتم خوشحال باشم...
شما هم اگه کسی اینجا اومد واسم دعا کنه!
مخلصم
امیر
دوست داشتن زیادی با *اک داد مارو!
پ.ن : دیگه برداشت و نکته و پند پای خودتون! به حساب توییت!
نیاز نیست منو تحمل کنی عزیزم! :)
یه کار میکنن اعصابت بعدش تو سعی میکنی 4 نفر میان آرومت میکنن خوب برخورد کنی! خوشحال باشی! خوشحالـــــــه خوشحال! حرفای اونارو یکم قبول کنی و فک کنی میخواستن خوشحالت کنن!
بعدش اوکی میشه! بعد میان یه چیزی مینویسن کل فلسفیات و ذهنیت رو چرت و پوچ و خراب میکنن!
نمیدونم بقیه چی میدونن که من نمیدونم ولی اینو میدونم که من ضعیف نیستم که حرفم رو نزنم!
انقدر ضعیف باشن، انقدر کوچیک باشن که وقتی خوبشون رو میخوای حالا به هر صورت، تو کوچیک تری هر جور که هستی، ادعای روشن فکریشون بشه و شعار اینو بدن که حرف همرو بشنوید و حرف بزنید و بعد خودشون حرف نزنن!
ادبیات تو قلم نیست تو سخن هست دوست گرامی!
شما ادبیاته قلمت رو بالا نبر، ادبیات فکرت رو بالا ببر!
از اونایی که ادای روشن فکرا رو در میارن متنفرم!
از اونایی که حرف میزنن و عملش نمیکنن هم متنفرم!
پروین اعتصامی توی این مناظره زیبا می سرایه :
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
نمیدونم چرا بعضی اوقات انقدر تنگ میشه!
سعی میکنم فراموش کنم اما فراموش کردن کار سختیه! سعی میکنم توی همه چیز خودم رو غرق کنم که بهش حتی یکم هم فکر نکنم!
نمیدونم اصن اینا به درد میخوره یا نه!
نمیدونم من اصن چرا اینجوری شدم! واقعا بیا بشینیم منطقی فکر کنیم دیگه، جواب میده.
خیلی چیزای باطل این دورو بر تو ذهن من هست. حس میکنم واقعا این هم یکی از باطلیاته؟ ولی لامذهب اینجوری که کل زندگی باطله!
آخر این داستان چی میشه!
خیلی جالبه برام!
ولی قشنگیه داستان همیشه به وسطشه! مثه یه تابع درجه دو که ماکزیمم داره!
البته بهتره که این داستان ماکزیمم نداشته باشه مینیمم داشته باشه! که آخرش به بی نهایت مثبت میل کنه!
به قول رضا عطاران : اگه راستشو میگفتی خیلی بهتر بود... واسه یه دروغ کوچیک حالا هی باید دروغ بگی!
آخه میدونید زندگیم شده ریختن همه چی تو خودم! دلم میخواد داد بزنم، یاد بگیرم فریاد کنم!
بگم بابا، ایها الناس...
خدا کنه حس دو طرفه باشه... خدا کنه هیج کسی حس یه طرفه نداشته باشه!
نمیدونم چی قراره پیش بیاد! واسه این که یکم بیشتر بفهمم، واسه این که استبیلیتی زندگیم زیاد شه صبر کردم...
واسه این که یه سری چیزا رو تجربه داشته باشم توش صبر کردم
واسه این که بتونم بهترین باشم صبر کردم!
واسه این که بیشتر بفهمم صبر کردم!
واسه این که بیشتر بفهمیم! واسه این که موقش بشه! واسه این که بچه بازی نشه! واسه این که بابا منم آدمم دیگه اه! هی صبر! ولی...
الانم صبر میکنم!
خدایا خودت صبرشو بهم بده! مثل تا الآن که دادی!
من صبر از خودم نبود، اوستا کریم صبرو بهم داد.
آرامش میگیرم وقتی حسش میکنم!
وقتی حس میکنم آرامش میده بهم!
خیلی وقته نه حس شعر گفتن، نه حس نوشتن نه حس مسئله گفتن دارم...
انقدر پرم که دارم لبریز میشم!
بعضیا مودین، بعضیا یکم که بری تو برشون مودین، بعضی هم نشون نمیدن مودین ولی اگه رفتارشون رو نگاه کنی میفهمی!
با توجه به IQ باید از این مدل افراد دوری کرد :|
وقتی شب تولدت دسترسی ها رو به خودت می بندی تا ببینی چقدر تلاش میکنن که بهت تبریک بگن بعدش تبریک تولدت رو روی پیج اینستاگرام دوستت میبینی راس ساعت 12 و تو هم فقط برای همین اومدی و آنلاینی که شاید ته ته اون دلت دوست داشتی یکی این کار رو واست بکنه...
شاید بهترین حسی که میتونی داشته باشیــــــه... یعنی یه حس مهم بودن و این که دوست دارن!
امسال شاید این کار رو کردم که شاید بعضی ها که من رو چند وقته ندیدن و من واسشون مهم نبودم ولی اونا واسه من مهم بودن اون حس مهم بودنشون واسه من از بین نره، راستشو بخواید این دفعه میترسیدم یه سریا یادشون بره، تبریکشون خوب نباشه، کلا اونجوری که من دوس داشتم نباشه! آخه میدونید این یکی دیگه توقعی نیست، این حســـه! این جوریه که تو که به یکی یه ابراز علاقه میکنی تو دوستات دوس داری اونم به همون صورت ابراز علاقه کنه بهت! اصن میدونی این که تپش قلبی داشته باشین با هم دیگه! نمیدونم شاید شما با دوستاتون اینجوری نیستید!
خیلی خودخواهانه این کار رو کردم که خودم ناراحت نشم!
امشب رو هم تا 12 و نیم اینا به درس خوندن ادامه دادم ولی از الآن به بعدش رو میخوام بشینم کتاب های خودم رو بخونم...
خدایا خودت کمکم کن از این به بعد آدم بهتری باشم!
تولدم مبارک :)
یک چند به خیره عمر بگذشت / مِن بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم / دنبال کار خویش گیرم
سعدی شیرازی
اگه یه راه رفتی و از اول کاملا درست بود بدون یه جای کار اشکال داره :/
پ.ن : توییتر ندارم رو بلاگم توییت میکنم :|