تصورات آبگوشتیــــِه یک جنازه

بین پرواز و پرواز و عشق اوج...

تصورات آبگوشتیــــِه یک جنازه

بین پرواز و پرواز و عشق اوج...

تصورات آبگوشتیــــِه یک جنازه

خط خطی کردن مثل یک نقطه سر خط آرامش بخش است،‌ و دیگر هیچ...

آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۰ مطلب با موضوع «به یاد ماندنی ها» ثبت شده است

من آموخته ام که نحوه رفتار مردم با من بیشتر انعکاس نحوه ی نگرش آن ها به خودشان است تا نحوه ی نگرش آن ها نسبت به من.


جکسون براون

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

نیاز نیست منو تحمل کنی عزیزم! :)

یه کار میکنن اعصابت بعدش تو سعی میکنی 4 نفر میان آرومت میکنن خوب برخورد کنی! خوشحال باشی! خوشحالـــــــه خوشحال! حرفای اونارو یکم قبول کنی و فک کنی میخواستن خوشحالت کنن!

بعدش اوکی میشه! بعد میان یه چیزی مینویسن کل فلسفیات و ذهنیت رو چرت و پوچ و خراب میکنن!

نمیدونم بقیه چی میدونن که من نمیدونم ولی اینو میدونم که من ضعیف نیستم که حرفم رو نزنم!

انقدر ضعیف باشن، انقدر کوچیک باشن که وقتی خوبشون رو میخوای حالا به هر صورت، تو کوچیک تری هر جور که هستی، ادعای روشن فکریشون بشه و شعار اینو بدن که حرف همرو بشنوید و حرف بزنید و بعد خودشون حرف نزنن!

ادبیات تو قلم نیست تو سخن هست دوست گرامی!

شما ادبیاته قلمت رو بالا نبر، ادبیات فکرت رو بالا ببر!

از اونایی که ادای روشن فکرا رو در میارن متنفرم!

از اونایی که حرف میزنن و عملش نمیکنن هم متنفرم!

پروین اعتصامی توی این مناظره زیبا می سرایه : 

 

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت        مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی        گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم        گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم        گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب        گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان        گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم        گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه        گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی        گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را        گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست


پ.ن: مناظره پروین در وصف حال بنده و این موارد نبوده اما خب به حال الآن هم میخورد!

من نمیتونم تو زندگیم افراد پوچ رو نگه دارم!
نمیدونم واقعا چرا اینجوری شدن؟ ولی من زودتر از اینا خودم باید این کار رو میکردم و نمیزاشتم کسی بهم توهینی بکنه!
نمیدونم! شایدم با من نبوده!
شایدم سوء تفاهمه!
ولی اگه سوء تفاهم نیست این فیدبکشه!
نمیدونم چرا اینجوری شد! ولی میدونم یه سری آدم بد هم دور و بر خودم دارم!
آرامش... هــــــه... خدایا مرسی که تا اینجا خیلی چیزا یادم دادی...
من که اشتباه های خودمو قبول دارم، هم حسود، هم دروغ گو، هم حرمت شکن، هم حقیر، هم کوته نظر، هم کینه ورز و هم بی وجدان :)
ولی کاش یک بار هم من میشستم کارایی که ناراحتم کردن و ریختم تو خودم و سر یه بدبختی به اسم آقای میم خراب کردم رو مینوشتم! مهم نیست! خب البته من اونارو واسه خودم انبار نکردم، خالیشون کردم! با ذهن آروم و با فکر آروم و با خیال آروم رابطه داشتم! حتی شاید الآنم فکر نکنم بهشون... ولی این یکی خیلی نالوطی بازیه! سعدی قشنگ میگه در این مورد : 
من از بیگانگان هرگز ننالم          که با من هر چه کرد، آن آشنا کرد!
یه حدیث میخوام نقل کنم از مولای متقیان امیرالمومنین (ع) "التَّوبةُ تُطهِّرُ القُلوبَ وتَغسِلُ الذُّنوبَ" - توبه دلها را پاک می کند و گناهان را می شوید.
من که اگر اشتباهاتی کردم طلب عفو و آمرزش از خدا دارم و عاجزانه طلب هدایت میکنم ازش «اهْدِنَا الصرَط الْمُستَقِیمَ» .
نمیدونم شاید کسی این وسطا دو به هم زنی کرده یا اینا واسه ی من مهم نیست...

اگر مقبول بود، به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود، به قبول خلق مقبول نگردد.


شب بخیر ( با اعصاب داغون )
امیر 


پ.ن: من هیچوقت نخواستم از قصد " هم حسود، هم دروغ گو، هم حرمت شکن، هم حقیر، هم کوته نظر، هم کینه ورز و هم بی وجدان" همه ی این هم ها باشم و اگه بودم هم از خودم و هم از اون کسایی که اذیت شدن و هم از خدای خودم طلب عفو و بخشش دارم!
  • امیــ ـر هَسـ ـتم

یک چند به خیره عمر بگذشت / مِن بعد بر آن سرم که چندی

بنشینم و صبر پیش گیرم / دنبال کار خویش گیرم


سعدی شیرازی

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد. روشنی دارد، تاریکی دارد.کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید.

جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

تو کجایی سهراب؟

خانه ی دوست فرو ریخت سرم!

آرزویم را دستی دزدید... آبرویم را حرفی له کرد... مانده ام عشق کجا مدفون شد؟

به چه جرمی غزلم را خواندن؟ به چه حقی همه را سوزاندن؟ گله دارم سهراب...

دل من سخت گرفته است بگو هوس آدمها، تا کجا قلب مرا می کوبد؟

تا کجا باید رفت تا ز چشمهان سیاه مخفی شد؟

دوست دارم بروم اینهمه خاطره را از دل من بردارید! عشق را جای خودش بگذارید!

بگذارید به این خوش باشم که به قول سهراب: پشت دریا شهریست که در آن هیچکسی تنها نیست عشق بازیچه ی آدمها نیست زندگی عرصه ی ماتم ها نیست...

پشت دریاها شهریست که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق قهرمانان را بیدار کند.


ناشناس

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

آن شَب که دِلی بود به میخانه نشَستیم

آن توبه صَد ساله به یک جُرعه شِکستیم

اَز آتش دوزَخ نَهَراسیم که آن شَب

ما توبه شِکستیم ولی دِل نَشِکستیم...

مولانا

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

توی پیج تلنگر امروز یه متن دیدم گفتم بهتره رو بلاگم شیرش کنم!


"هر چقدر هم تنها هستی ....

لباس خوب بپوش !

برای خودت غذای خوب بپز !

خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن !

برای خودت گاهی هدیه ای بخر !

وقتی به روح احترام می گذاری ...احساس سربلندی می کند ...

آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی برد ...

و اگر قرار است انتخاب کند ...کمتر به اشتباه اعتماد می کند ....

یادت باشد ....

عزت نفس غوغا می کند .....!"


امیدوارم از نوشته خوب برداشت کنید.

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

چه ها که می بینم و باور ندارم

چه ها که می بینم و باور ندارم

حذر نجویم از هر چه مرا برسر آید

گو در آید ، در آید

که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم

اگرچه باور ندارم که یاور ندارم

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز

نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز

چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم

خبر نداریم

خوشا کزین بستر دیگر سر بر نداریم

در این غم ، چون شمع ماتم

عجب که از گریه خوآ بم نبرده باز

چه ها که می بینم و باور ندارم

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم 

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی / تو بمان و دگران، وای به حال دگران

شهریار 2

شهریار

  • امیــ ـر هَسـ ـتم

عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق ِ عاشق شدن ، عاشق بودن بدهد ؟ گاه عشق گم است ، اما هست ، هست ، چون نیست. عشق مگر چیست ؟ آن چه که پیداست ؟ نه ، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست ، که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!

محمود دولت آبادی، کتاب جای خالی سلوچ، صفحه 202


  • امیــ ـر هَسـ ـتم